Document Type : Research Paper

Authors

Abstract

With the advent of globalization and post-regulatory States that enhance social
relations and communications at the national and international levels, various
political, economic, social and cultural powers have been emerged resulting in
the appearance of a pluralistic sovereignty. Intellectual and philosophical
foundations of this matter is well evident in Foucault's thought. Therefore, with
the study of sovereignty in the area of global governance and post-regulatory
States, and explaining the philosophical roots of the post-modern concept of
sovereignty in Foucault's thought, it is revealed that the concept of sovereignty
is deeply changed in meaning; and so, this paper attempts to analyze this new
concept of sovereignty. Moreover, the understanding of recent concept of
sovereignty to determine future policies and laws of the society deems
significant. Focusing on public law, the postmodern concept of sovereignty is
portrayed in this paper.

Keywords

مقدمه

بدون شک، «حاکمیت» از اساسی­ترین و مهم‌ترین مفاهیم حقوق عمومی است. در تعریف کلاسیک از حاکمیت، آن را قدرت مافوق همة قدرت­ها دانسته­اند که اِعمال آن به حکومت واگذار شده است. اما امروزه با ظهور تفکر جهانی‌شدن و دولت­های فراتنظیمی که موجب گسترش روابط اجتماعی و ارتباطات در سطح ملی و فراملی شده است، قدرت­های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعیِ مختلفی ظهور یافته­اند که بعضاً از دایرة قدرت دولتی هم خارج‌اند و به‌صورت قدرت­های خودجوش، مردمی و غیردولتی در جامعه سربرآورده­اند. این امر نشانگر این است که مفهوم حاکمیت، دچار تحولات شگرفی شده است. لذا سؤال اصلی این است که مفهوم حاکمیت با ظهور تفکر جهانی‌شدن و پدیداری دولت‌های فراتنظیمی، و به‌طور کلی در عرصه پست­مدرن حکومت‌ها، دچار چه تغییر و تحول مفهومی شده است؟ در فرض نخست، چنان به نظر می­رسد که نوعی تکثر قدرت­ها وجود دارد که به‌صورت نظام­مند عمل می­کنند. پس حاکمیت در عصر حاضر، حاکمیت متکثر است. اما برای تحلیل دقیق موضوع، علاوه بر بررسی مفهوم حاکمیت در عرصه حاکمیت جهانی و دولت­های فراتنظیمی ­باید ریشة فلسفی مفهوم پسامدرن حاکمیت را در دستگاه فکری فوکو (به‌عنوان فیلسوف پست‌مدرن) جست و آن را به‌دقت تحلیل کرد. اگرچه فوکو از فیلسوفان دوره پسامدرن نیست اما ازجمله اندیشمندان بسیار مهمی است که بستر تفکر پست­مدرن را به‌وجود آوردند که در این مقاله به‌خوبی نشان داده می­شود. شناخت و تبیین دقیق مفهوم نوین حاکمیت، با توجه به اهمیت بسیار زیاد آن در تحلیل‌های حقوقی و سیاسی می­تواند نسبت به تعیین سیاست­­ها و قوانین آتی جامعه ایران، بسیار حائز اهمیت باشد. لذا واکاوی دقیق این مفهوم برای نظام حقوقی ایران، ضروری است. در این مقاله، با رویکرد حقوق عمومی، مفهوم پسامدرن حاکمیت به تصویر کشیده می­شود.

برای نیل به پاسخ تحلیلی و دقیق نسبت به سؤال مطروحه، باید ابتدا مفهوم کلاسیک و مدرن حاکمیت به‌طور مختصر بررسی و نگرش فوکو نیز نسبت به آن به‌خوبی روشن شود. سپس مفهوم پسامدرن حاکمیت در دستگاه فکری فوکو با عنایت به مفاهیم قدرت، گفتمان، دانش و حکومت­مندی که از مفاهیم بنیادین اندیشه وی است، به‌خوبی تبیین شود. در ادامه به بررسی مفهوم پسامدرن حاکمیت در عرصه دولت­های فراتنظیمی و تفکر جهانی‌شدن پرداخته می­شود تا نهایتاً نتایج مطلوبی حاصل شود.

 

1. تفکر کلاسیک نسبت به حاکمیت

   حاکمیت، مفهومی است که پیش از قرون پانزدهم و شانزدهم در اندیشه یونانی و رومی وجود نداشت، اگرچه آن‌ها سهم بسزایی در توسعه نظریه حاکمیت ادا کرده بودند (وینسنت،1391: 59). ماکیاول، نخستین اندیشمندی است که به مسئلة حاکمیت پرداخته است، اما درحقیقت، ژانبُدَن اولین کسی بود که کلمه حاکمیت را به‌صورتی آگاهانه و منظم به کار برد. وی حاکمیت را قدرت برتر و فراتر از شهروندان معرفی کرد که محدود به قانون نیست.[1] او خاصیت ذاتی هر حکومت را به حکم ماهیت آن، مطلق، دائمی، تجزیه‌ناپذیر، غیرقابل‌تفویض و قابل انتقال می­دانست (ویژه،1385: 35). توماسهابز نیز به‌طور مشابه، حاکمیت را قدرت برتری تصور می­کرد که به‌موجب توافق اجتماعی و گذر از وضع طبیعی[2] به جامعه مدنی، به لویاتان (حاکم مقتدر و مدبر) واگذار می­شود. نظریات بُدَن و هابز، مبنای فکری نظریه «حاکمیت مطلقه» بود (Skinner, 1978: 287). در این طرز تفکر، قدرت از سوی خدا یا از طریق قرارداد اجتماعی، یک بار و برای همیشه به حاکم اعطا شده است. این حاکمیت به ملکیت حاکم درآمده و غیرقابل‌بازگشت است (Wootton, 1986: 48). لذا در حکومت­های کلاسیک مبتنی بر حاکمیت مطلقه، قدرت، اقتدار و قانون به‌گونه­ای متمرکز در دست حاکم بود و دولت به نحو کامل در شخص پادشاه متجلی می­شد (Franklin, 1973, 151; Lousse, 1964: 43).

البته خصیصة نامحدودبودن حاکمیت حاکم، مسئله­ای بود که بُدَن چندان قائل به آن نبود و اقتدار حاکم را محصور در حقوق طبیعی، محدودیت­های تاریخی و قانون اساسی می­پذیرفت. لذا حتی عده­ای معتقدند که او خواستار حاکمیت مشروطه بوده که با پیدایش تفکر دموکراسی و قوانین اساسی، رشد پیدا کرد (Giesey, 1973: 178). از نظر فوکو می­توان دوران کلاسیک حاکمیت را (از اوایل قرن شانزدهم تا اواخر سده هجدهم)، دوران «حکومت­های»[3]­ مبتنی بر قواعد متعالی، الگوهای کیهان‌شناختی یا آرمانی فلسفی و اخلاقی پنداشت که اداره امور، بر اساس حکمت خداوند و خرد شهریار صورت می­گرفت و تا پایان دورة دولت­های مصلحت­گرا امتداد می‌یابد که در آن­ها «خرد حکومتی»[4] یا مصلحت دولت، با حکومت، ماهیت و عقلانیت آن پیوند می­خورد (Foucault, 2007: 339-342). فوکو، حاکمیت را در عصر کلاسیک، قدرت سلطه‌گرایانه می­پندارد که در این دوره، روابط افراد در قالب اطاعت‌شوندگان و اطاعت­کنندگان در بستر نوعی حکومت پلیسی شکل می­گیرد و نوعی واداری به انجام دستور پدیدار می­شود و ساختار قدرت به‌صورت سلسله­مراتبی نزولی (از بالا به پایین) و ستیزگرایانه صورت می­پذیرد که ماهیتاً، نوعی سرکوب و خشونت است (نش،1382: 44). لذا این مسئله مقدمه­ای برای ظهور لیبرالیسم، دموکراسی و تفکر مدرن حاکمیت شد.

آنچه در حقوق عمومی بسیار مهم جلوه نمود، صحنة نقش‌آفرینی قدرت در حکومت و لایة سیاسی آن است. درحقیقت، هنگامی که تحلیل و خوانش حقوقی از امر قدرت در جامعه سیاسی (متکامل) ارایه شد، اندیشمندان به این نتیجه رسیدند که تجمیع قدرت در ید استیلای یک فرد یا گروهی خاص، فسادآفرین است و عمدة این نوع تأملات در باب فسادآوریِ قدرت متمرکز را می­توان به‌خوبی در عرصه آزادی­گرایی عصر روشنفکریِ منعکس در مکتب فکری لیبرالیسم مشاهده کرد. این دوره از مفهوم حاکمیت (مطلق) که فوکو نیز آن را نقد کرده است، در حقوق عمومی امری بازدارنده نسبت به استیفای حقوق و آزادی­های بنیادین تلقی شده که عملاً جامعه را به سمت و سوی سلطه­پذیری و استبداد قدرت، سوق می­دهد. لذا این مفهوم از حاکمیت، جنبة زورمدارانه و ستیزگرایانه دارد. از همین روست که آزادی­گرایان نسبت به چنین طرز تفکری از قدرت، موضع به‌شدت مخالف گرفته و با آن به مقابله پرداخته­اند. آنچه از بزرگان اندیشة آزادی­گرایی به یادگار ماند این بود که حاکمیت بی­قید، به معنای ایجاد فضای انفعالی در جامعه است که در آن، امر اِعمال آزادی فردی موضوعیت نداشته و جامعه صرفاً مجری و مطیع دستور حاکم مقتدر تام است. این در حالی است که این قدرت نباید فارق از جامعه پنداشته شود و در اصل، قدرت، بالذات در دست مردم است و این مردم هستند که با اِعمال حاکمیت خود، جامعه را به حالت فعال درمی­آورند و اگر حکومتی هم وجود دارد، قدرتش را از مردم گرفته است. لذا در تفکر جدید از مفهوم حاکمیت، اِعمال قدرت توسط حکومت به‌نیابت از مردم است .(Nelson, 2010: 14-17) ماحصل تعمقاتی که در باب بازیابی مفهوم قدرت مطلقه توسط اندیشمندان حقوقی صورت گرفته، ارایه خوانش نوینی از حاکمیت تحت عنوان حاکمیت مشروط بود .(Keohane, 2002: 10) در این مفهوم نوین از حاکمیت، هرگونه اقتدار تام و متمرکز فردی نفی شد و به‌جای آن، حاکمیت مردم (حاکمیت مردم) و نمایندگان آن‌ها (حاکمیت ملی) در قالب قانون (حاکمیت قانون) مطرح شد:

...] «در دوره فکری حاکمیت مطلقه[ در واقع پادشاه، بدن زنده حاکمیت بود... نظریه حاکمیت در قرون وسطی به سازوکار عینی قدرت یعنی قدرت پادشاهی فئودال اشاره دارد و ابزاری برای تأسیس و توجیه حکومت­های سلطنتی بزرگ بود که از زمان سده شانزدهم و به‌ویژه سده هفدهم (در زمان جنگ­های مذهبی) به شمشیر دولب تبدیل شد که هم برای محدودکردن قدرت سلطنتی و هم برای تقویت آن به کار گرفته می­شد...  عاقبت این نظریه را در سده هجدهم و آثار روسو و معاصرانش می­بینید که در این مقطع از تاریخ، نقش این نظریه، برساختن مدلی جایگزین برای حکومت سلطنتی اقتدارگرایانه مطلقه بود. این مدل، مدل دموکراسی پارلمانی (حاکمیت ملی) بود...»(فوکو،1389: 77-76).

 

2. مفهوم مدرن حاکمیت و ظهور حکومت­های مشروطه

از قرن هجدهم با ظهور تفکر دموکراسی و حاکمیت ملی تلاش شد تا مفهوم حاکمیت حاکم، حاکمیت مردم و حاکمیت حقوقی را باهم درآمیزند که تحت نظریه انتقال حاکمیتِ پادشاه به پارلمان و تفکیک قوا بروز و ظهور یافت. تحت تأثیر تفکرات روسو و نظریه قرارداد اجتماعی وی، حاکمیت را اقتداری تصور کردند که در دست مردم می­ماند و قرارداد اجتماعی، صرفاً اِعمال حاکمیت را به حکومت واگذار می­کند. لذا چنین اقتداری تحت عنوان حق حاکمیت، صرفاً تحت تملک مردم قلمداد می­شد (Simmons, 1979, 57 & Schochet, 1975: 12). آنچه در این عرصه بروز و ظهور یافت، آزادی فردی و حق­ها بود که در برابر قدرت حکومت قرار می­گرفت و قانون اساسی به‌عنوان سند تضمین‌کنندة حقوق و آزادی­های بنیادین و ترسیم‌کنندة نحوه حکومت، تأسیس شد. لذا اِعمال حاکمیت به‌صورت مشروط در قالب قوانین صورت می­گرفت. حکومت­ها سعی می‌کردند تا با مشروعیتی[5] که از طریق رعایت قانون به دست می­آوردند، اقتدار خود را به قدرتی مشروع و پایدار مبدل سازند (Lipset, 1971, 10). حاکمیت در این عرصه به دو صورت درونی (حاکمیت ملی و مردم) و بیرونی (حاکمیت بین­المللی) معنا و مفهوم یافت که حاکمیت بیرونی به معنای به‌رسمیت‌شناختن هر حکومتی در مرز­های خود، برابری و زیست مسالمت‌‌­آمیز دولت­-کشورها در کنار یکدیگر تصور می­شد (وینسنت،1391: 44).

فوکو، حقوق پدیدآمده در عصر مدرن را توجیه­گر و مشروعیت‌بخش قدرت حکومت می‌پندارد که در واقع آن را قانونی می­کند (منوچهری، 1389: 318-317). وی تحولات قرن هجدهم را پیامد ظهور تفکر لیبرالیسم و دولت مقتصد[6] می­داند (فوکو، 1391: 38 و 48) که در ابتدای عرصه خود، محدودسازی دولت را جایگزین تفکر حکومت پلیسی می‌کند و به مدت دو قرن، تا ظهور تفکر نئولیبرالیسم و نهایتاً خوانش جدید از مفهوم قدرت و حاکمیت (عرصه پست‌مدرن)، امتداد می‌یابد. البته او این محدودسازی را صرفاً حاصل حقوق نمی­داند بلکه آن را ناشی از اقتصاد سیاسی[7] نیز می­پندارد و چون این اقتصاد سیاسی درون عقل حکومتی شکل گرفته است، پس آن را نوعی خودمحدودسازی دوژوره (حقوق) و دوفاکتو (اقتصاد سیاسی) می‌پندارد (Foucault, 2008: 14-16). در عرصه مدرن حاکمیت:

«...  می­بایست نشان داده می­شد که قدرت حاکم محدود است و حکومت باید تابع مقرراتی خاص باشد و اینکه حفظ مشروعیت قدرت، منوط به اِعمال آن در چارچوب حدودی معین است. لذا از قرون وسطی به این ­سو، نقش اساسی نظریه حق، تثبیت مشروعیت قدرت بوده است...» (فوکو،1389: 77-76).

مطابق آنچه در حقوق عمومی نیز مطرح می­شود، خوانش نوین لیبرالیسم از حاکمیت، درحقیقت، ایجاد نوعی مشروعیت برای اِعمال آن از سوی حکومت بود. این مشروعیت از دو هنجار بنیادین فکری نشأت می­گرفت: اول اینکه این قدرت بالذات از آنِ مردم است و لذا چنانچه سردمداران و هیئت حکام، شایستگی لازم را در ایفای وظیفه حکمرانی از خود نشان ندهند، مردم می­توانند قدرت اعطایی را از ید استیلای آنان خارج کرده و در اختیار گروه دیگری قرار دهند و به‌هرحال، هر شخصی به‌عنوان بدنه حکومت، صرفاً نماینده مردم است و اَعمال وی به معنای ایفای حاکمیت ملی است (Urbinati, 2008: 53-54). دوم اینکه کلیه تصمیمات و اقدامات هیئت حکام می­بایست در چارچوب قواعد حقوقیِ تعیین‌شده توسط مردم باشد که این قواعد، خود را در قالب قانون، جلوه­گر می­‌کنند. قانون می­تواند به شیوه دموکراسی مستقیم (مردم) و غیرمستقیم (نمایندگان مردم) به تصویب برسد اما به‌هرحال، حکم قانون، خواست و اراده مردم است. لذا حاکمیت را قدرتی می­پنداشتند که در اصلِ خود از حق مردم نشأت می‌گرفت. ازاین‌رو از حق حاکمیت سخن می­گفتند (Lee, 2016: 270). این‌گونه هنجارمندی و دستورگرایی در شیوه اِعمال حاکمیت توسط حکومت­ها در این دوره بود که آن  را عرصه حاکمیت مشروط یا محدود به قانون دموکراتیک قلمداد کردند.

بر پایه تفکرات فوکو می­توان لیبرالیسم را عرصه تفکر مفهوم مدرن حاکمیت دانست. اما وی با توجه به تحولات قرن بیستم و دگرگونی مفهوم حاکمیت، با تفکر حق حاکمیت مخالف بود و حاکمیت را از جنس قدرت می­پنداشت که به هیچ عنوان قابل تملک یا متمرکز درجایی نیست. اگرچه موج فکری حاکمیت مشروط، تحول عظیمی در عرصه حکمرانی ایجاد کرد و می­توان ندای حقیقی آزادی­گرایی و استیفای حقوق و آزادی­ها از سوی مردم را محصول این دوره پنداشت، اما فوکو این مفهوم از حاکمیت را نیز چندان بالغ نمی­دانست و لذا معتقد بود که مفهوم متکامل آن­ را می­توان در عرصه پست‌مدرن و نئولیبرالیسم یافت که عرصه تکثر قدرت و حاکمیت بر پایه گفتمان برتر است. همان طور که از بارقه­های فکری فوکو نیز دریافت می­شود، حاکمیت مشروط با وجود بلوغش نسبت به حاکمیت مطلق، همچنان با مفهوم درونی و ذاتی «جبر» و «زور» همراه بود که تفاوت آن با قدرت مطلقه، مشروعیت و قانونی‌بودن آن زور است. در واقع، فوکو معتقد است که قدرت متکامل، قدرتی است که اساساً در ذات خود به‌جای جبر و زور، مفهوم «پذیرش» را داشته باشد؛ به این معنا که به‌جای اِعمال قدرت زورمدارانه بر پایه قانون، باید قدرت به دلیل مقبولیتی که دریافته است، به‌طور کاملاً پذیرفته‌شده بر افراد اِعمال شود. به عبارتی واضح­تر، به‌جای تحمیل اراده حکومت بر مردم، این اراده به‌طور پذیرفته‌شده و دلبخواهی بر افراد بار شود. برای اینکه چنین مقبولیتی برای حاکمیت پدیدار شود، لازم است که چنین قدرتی بر پایه گفتمان[8] برتری نسبت به گفتمان­های رقیب باشد که عملاً افراد به دلیل پذیرش آن به‌عنوان قدرت کاریزماتیک، از آن اطاعت کنند.  لذا با این رویکرد، قدرت دیگر صرفاً در یَد اختیار گروه حکام، به‌عنوان نمایندگان مردم قرار نمی­گیرد که با جبر مبتنی بر قانون بر اراده افراد تحمیل شود، بلکه قدرت می­تواند در همه جا به‌صورت حاکمیت جلوه نماید و جلوه­گری آن بدین صورت، بستگی به غالب‌شدن گفتمان آن قدرت دارد (بشیریه،1378: 143).  فوکو چنین قدرتی را نوع پست‌مدرن حاکمیت تلقی می‌کند. در واقع با توجه به نظریات فوکو و رویکرد نوین وی به مفهوم حاکمیت، می­توان لیبرالیسم را به مثابه گذرگاهی قلمداد کرد که مفهوم حاکمیت را از نوع کلاسیک خود، به نوعی مفهوم پست­مدرن[9] از آن منتهی ساخت:

«... بدون شک باید مدلی را که بی­درنگ تمام افراد واقعی را در بر می­گیرد و بدنش از شهروندان و روحش از حاکمیت تشکیل شده است کنار بگذاریم و باید قدرت را بیرون از مدل لویاتان و همچنین قلمرو ترسیم‌شدة حاکمیت حقوقی و نهاد دولت پنداشت... قدرت چیزی نیست که بین کسانی که به‌طور انحصاری آن را در اختیار دارند و از آن برخوردارند، تقسیم شده باشد. باید قدرت را به منزله بخشی از یک زنجیره اعمال افراد، تحلیل نماییم. قدرت هرگز به اینجا و آنجا محدود نمی­شود. قدرت عمل می­کند. قدرت از طریق شبکه‌ها اعمال می­شود و افراد، هم در موضع اِعمال قدرت و هم در موضع اطاعت از آن هستند...»(فوکو،1389: 76-70).

3. مفهوم نوین حاکمیت در دستگاه فکری فوکو

فوکو با تحلیل گفتمان خود و در قالب روش­های دیرینه­شناسی و تبارشناسی، مفهوم نوین و درعین‌حال، بسیار پیچیده از حاکمیت ارائه داد. وی که دیدگاه­هایش در ظهور دولت­های پست‌مدرن، نقش حائز اهمیتی داشت، (کلانتری، 1385: 113) با قراردادن مفهوم «قدرت»[10] در کانون افکار خود، مفهوم پسامدرن حاکمیت را به تصویر کشید. همان طور که بیان شد، وی از حاکمیتی سخن به میان آورد که از جنس قدرت است، قدرتی تقسیم‌نشدنی، همواره برقرار و در جریان. وی چنین حاکمیتی را مبتنی بر قانون پذیرش و گفتمان برتر می­داند. دریافت تفکرات وی و مفهوم پسامدرن حاکمیت که تبیین کرده، مستلزم تعمق دقیق بر بیانات وی است. برای درک صحیح از مفهوم پسامدرن حاکمیت، می­بایست کلیه مؤلفه­های دستگاه فکری فوکو به‌دقت واکاوی مفهومی شود چرا که درک صحیح از مفاهیم فکری او با توجه به رابطه نظام­مند و درهم­تنیدة آن‌ها با یکدیگر، مستلزم شناخت دقیق هریک در کنار دیگر مفاهیم است و این مسئله، خصیصه اصلی گفتمان فوکو است. این مفاهیم عبارت‌اند از: «قدرت»، «گفتمان و دانش»[11] و «حکومت­مندی».[12]

 

3-1. قدرت

از نظر فوکو، قدرت سازنده است و واقعیت را می­سازد. قدرت، قلمرو متعلقات شناخت و مناسک حقیقی را می­سازد (Foucault, 1977: 194). از نظر وی، قدرت، نهاد ثابتی نیست بلکه در اعمال اجتماعی تاریخی تجسم می‌یابد. این قدرت، یک نهاد یا ساختار نیست بلکه نامی است که به موقعیت پیچیده راهبردی در جامعه خاص اطلاق می­شود (Foucault, 1980: 93). قدرت برخلاف خشونت، افعال را مهار می­کند، درعین‌حالی که آن‌ها را آزاد می­گذارد (Foucault, 1983: 227) و با اِعمال فشار فراگیر، به کار نظم­دادن و تقویت زندگی می­آید و به برکت علوم اجتماعی، گروه­های سَربه‌راه و فاعل­های شناسایی عمیق و خوداندیش ایجاد می‌کند و موجبات رفاه بیشتر را برای همگان فراهم می­آورد. فوکو این نوع اِعمال قدرت را زیست-قدرت انضباطی می­نامد که در جهت برانگیختن، تقویت، بهینه‌سازی و نظام‌بخشیدن نیروهای تحت خود کار می­کند؛ قدرتی متمایل به نیروی سازنده، و نه مانع و مطیع­ساز، که آن را رشد داده و انتظام می­بخشد (Foucault, 1989: 136). بر پایه اندیشه فوکو، در حاکمیت پسامدرن، به‌هنجارسازی وجود دارد که هنجارها به مدد روش­های جدید قدرت می­آید و با همه جنبه­های زندگی مرتبط است. برخلاف مفهوم پیشین حاکمیت که اِعمال آن از بالا به پایین، متمرکز، ادواری، مشهود و افراط‌آمیز بود، حاکمیت پست­مدرن، از پایین به بالا، پراکنده، پیوسته، نامشهود، و دائماً حتی در اعمال بسیار جزئی هم در تکاپوست (Foucault, 1989: 89-93). درحقیقت، فوکو با طرح مفهوم قدرت، در صدد توصیف نحوه حکومت­کردن حکومت­ها بر افعال اشخاص و به‌اصطلاح، اِعمال حاکمیت برمی­آید. از نظر وی، جامعه بدون قدرت، تنها یک امر انتزاعی است (دریفوس،1382: 44).

به تعبیر فوکو، قدرت، نه‌تنها روابط سیاسی بلکه تمام روابط انسانی را در بر می­گیرد و متضمن نوعی آزادی دوجانبه و نه سلطه یک‌جانبه است. این بدان معناست که در روابط قدرت، همواره امکان «مقاومت» وجود دارد و قدرت و آزادی، ملازم یکدیگرند (برنز،1384: 104). لذا قدرت به‌خودی‌خود، معنای منفی ندارد مگر آنکه با سلطه درآمیزد (یونسی،1373: 7-10). بنابراین، قدرت بر آن‌هایی که در برابر آن مقاومت می­کنند اِعمال می­­شود و آن‌ها نیز به نوبه خود، آن را به دیگران اِعمال می­کنند. لذا در عرصه حاکمیت پسامدرن، همواره امکان واژگونی قدرت وجود دارد. لذا حاکمیت، چیزی نیست که فقط به فرد یا نهاد خاصی تعلق بگیرد یا در جایی متمرکز شود، بلکه در کل جامعه پخش است (لوکس،1370: 347-327). در واقع قدرت، مانند دستگاه عصبی در کلیه اجزای جامعه گسترده است. قدرت را نباید حاکمیت دولت، قانون یا وحدت فراگیر استیلا[13] دانست بلکه اینها فقط شکل­های نهایی قدرت­اند و این قدرت، بیش از هر چیز به‌منزله کثرت مناسبات نیرو است (فوکو،1384: 108-107). فوکو قدرت سیاسی را بازتابی از مقوله قدرت می­داند که اِعمال حاکمیت بر اتباع، جزئی از آن محسوب می­شود. لذا کلیه اعمال بشری[14] می­تواند منبع قدرت باشد.

فوکو، با ارائه مفهوم پست­مدرن حاکمیت، آن­را قدرتی مثبت و سازنده می­داند که بدن را کانون توجه خود  قرار می­دهد. به عبارتی، میکروفیزیکی است که در همه جزئیات حیات اجتماعی عمل می­کند و بخشی از بافت روابط اجتماعی است و می‌توان آن را عرصه پدیده­ها دانست (برد،1382: 118-117). لذا افراد جامعه، تحت وضعیت دوگانه­ای قرار دارند که «اِعمال قدرت» و «تحت اقتدار قدرت‌بودن» است و دیگر حاکمیت، صرفاً جنبه فیزیکی نداشته و اثرات آن تا ظریف‌ترین و دورترین زوایای زندگی آدمی، روح و روان او نفوذ کرده و اِعمال می‌شود. ازاین‌رو مناسبات قدرت در عرصه پست­مدرن، بر بدن، چنگالی بی­واسطه می­گشاید، آن را محاصره و رام کرده و نهایتاً ملزم به انجام کاری می­کند (فوکو،1378: 37-27).

«... باید بگذاریم اَشکال قدرت با تمام کثرت، تفاوت­ها، خصیصه­ها و برگشت­پذیری خود عمل کنند و باید آن‌ها را به‌صورت روابط نیرویی بپذیریم که یکدیگر را قطع می­کنند و به هم ارجاع می­دهند، با هم تداخل می­کنند، باهم تضاد پیدا می­کنند و خواهان نفی یکدیگرند...» (فوکو،1389: 503-349).

بنابراین، حاکمیت در عرصه پسامدرن، قدرت غالب در قالب روابط میان قدرت­هاست که نوعاً متکثر و سیال است و در آن، بازی قدرت با حداکثر آزادی و حداقل سلطه صورت می‌پذیرد. با توجه به محو سلطه در تفکر فوکو نسبت به روابط نیروها با یکدیگر، چگونگی غالب‌شدن یک قدرت بر قدرت دیگر، مسئله­ بسیار مهمی بود که وی با روی‌کارآوردن مفاهیم گفتمان و دانش، به آن پرداخت.

 

3-2. گفتمان و دانش

فوکو هدف خود را مرکززدایی و ازمیان‌بردن تفوق هر مرکزی می­داند. وی با عنایت بر مضامین متکثرانه هرمنوتیکی از دریافت بشری نسبت به موضوع واحد، معتقد است که بر اساس دستگاه‌های مفهومی، روش­های تحلیلی و حوزه‌های موضوعی، گفتمان­های متفاوت و مختلفی وجود دارد که موجبات ظهور استراتژی­ها، علایق و نقش­های گوناگون می­شود. لذا برای این پراکندگی باید نظام متکثر میان گروه‌ها با قواعد گفتمانی به‌صورت همزیستی و تداوم شکل گیرد (بزرگی،1375: 79) وی با به‌چالش‌کشیدن تداوم و پیوستگی تاریخ، عصر مدرن را دستخوش گرایش­ها و جریان­های متداخل و متقاطع می­داند که نمی­توان آن‌ها را تابع یک طرح خطی یا قانون واحدی دانست (تاجیک،1379: 296-295). لذا فوکو که قدرت و دانش را ملازم یکدیگر و تفکیک­ناپذیر می­داند، (بری، 1385: 100) معتقد است که رژیم­های معرفتی مدرن انسان، محمل اِعمال قدرت است و تمایز قلمرو دانش از قدرت، اشتباه است و تکوین همه شاخه­های معرفت باید در ارتباط با اِعمال قدرت دیده شود (منوچهری، 1375: 32). وی طرح ساده قدرت سلسله‌مراتبی و خطی رو به پایین را رد می­کند؛ بلکه شکل‌گیری آن را در یک ظرف گفتمانی می­پذیرد که ریشه در لایه­های مختلف تعاملات اجتماعی دارد. به عقیده وی، قرارگرفتن و عیان‌شدن انسان‌ها در شبکه­ای از قدرت و دانش، آن‌ها را به سوژه و اُبژه دانش و قدرت تبدیل می­کند. بنا به مفهوم نوینی که وی از قدرت ارائه می­کند، از مفهوم کلاسیک قدرت که صرفاً در حوزه سیاسی و به‌صورت عیان و سرکوبگر نمودار گشته بود فراتر رفته و آن را مولد و خلاق می­پندارد که در تمامی حوزه­ها پدیدار شده که فاقد ماهیت خاص بوده و به اشکال مختلف در جامعه بروز و ظهور می­یابد که با دانش، ارتباط ناگسستنی دارد (نوابخش،1388: 65-49).

ازآنجاکه فوکو در مقابل هر قدرتی، مقاومتی متصور است، معتقد است که در نظام کنونی، قدرتی غالب می­شود که بر پایه گفتمان غالب باشد. به عبارتی روشن­تر، قدرتی که بتواند به‌واسطه دانشی که دارد، حقیقت را برای دیگری جلوه نماید و با اعتباری که از این طریق به دست می­آرود، گفتمان غالب را پدید آورد، قدرت غالب خواهد شد و نسبت به دیگری، اِعمال حاکمیت خواهد کرد (قادرزاده،1391: 127-107). لذا این نوع حاکمیت، مبتنی بر اعتبار و رضایت است که حکومت‌کننده را به سوژه دانش و حکومت‌شونده را به اُبژه دانش مبدل می­سازد. به عقیده فوکو، با ظهور علوم انسانی، انسان، هم فاعل (سوژه) و سازنده دانایی و دانش و هم موضوع و اُبژه دانش­ها و علوم قرار می­گیرد[15] (علیا،1382: 112). به همین خاطر است که در اندیشه فوکو با مفهوم «حاکمیت فاعل شناسا» یا «حاکمیت موجود خودآگاه» مواجهیم (بزرگی،1375: 79). درحقیقت، گفتمان غالب، توانسته نسبت به پادگفتمان­های خود[16] غلبه کرده و به‌واسطه دانش خود برای دیگری معتبر باشد. با توجه به نسبی­گرایی اندیشه فوکو و عقیده وی بر تحولات متعدد زمانی و عقیدتی، هیچ گفتمانی همواره پایدار نیست چرا که همیشه حقیقت در نزد آن نیست بلکه بخشی از حقیقت در دست آن قرار دارد و با تحولات آتی، در مقابل پادگفتمان خود مغلوب شده و آن پادگفتمان، گفتمان غالب و قدرتش، قدرت غالب می­شود (صالحی‌زاده،1390: 120-114؛ بشیریه،1378: 143). به همین دلیل است که وی از دوران قدرت و سوژه و اُبژه‌شدن افراد سخن به میان می­آورد.

 

 

«...  ارادت به دانش است که بر جان شناسا تحمیل می­کند، ارادتی که مرتبه­ای از تکنیک را برای شناسایی­ها تجویز می­کند که بتواند سودمند باشند...  یک چنین ارادتی به حقیقتی که بر پایه و قالبی از توزیع رسمی تکیه دارد، گرایش به این خواهد داشت که بر دیگر گفتارها نوعی فشار و نوعی قدرت اجبار وارد کند...» (فوکو،1377 : 22-20).

بنابراین، بنا به آنچه فوکو نسبت به قدرت نوین بیان می­دارد، در عرصه نوین تفکر بشری، حاکمیت، یعنی قدرت برتر که اِعمال آن تنها در صورت غالب‌آمدن گفتمان بر پادگفتمان­ها میسّر خواهد بود و این قدرت در همه وجود دارد و هیچ‌گاه تملیکی نیست بلکه صرفاً عمل می‌کند. ظهور دستگاه­های دولتی، مقامات سیاسی، نهادهای غیردولتی قدرتمند اقتصادی یا سیاسی به‌طور کلی هر شخص مقتدر، درواقع، نمایان‌شدن این قدرت است که بدان جلوه عینی می­دهد اما استیلای این قدرت، نه به دلیل داشتن قدرت بیشتر یا تفویض قدرت است بلکه به دلیل گفتمان غالبش است که موجبات مقاومت کمتر در برابر آن را پدید آورده و در روابط قدرت‌ها به‌عنوان قدرت معتبر نمودار شده که به‌ظاهر به‌صورت قدرت برتر، عینیت می‌یابد. این قدرت تا زمانی که بر پایه دانش خود، نمایانگر حقیقت با درجه اعتبار بالاتری باشد، اِعمال حاکمیت خواهد کرد (عالم،1380: 29) اما اگر گفتمان غالب و اعتبار خود را در روابط قدرت از دست بدهد، مغلوب شده و پادگفتمان آن جایگزین خواهد شد که اِعمال حاکمیت در ید اختیار آن قرار خواهد گرفت. لذا مشروعیتی که در عصر مدرن حاکمیت، صرفاً به معنای حقانی‌بودن تعبیر می­شد، در عرصه پسامدرن حاکمیت، به معنای حقیقت و گفتمان غالب نمودار می­شود و اساساً مبتنی بر رضایت است. ازاین‌رو، فوکو، گونه­ای روابط تعاملی و دیالکتیکی میان «گفتمان، قدرت، معرفت و حقیقت» ترسیم می‌کند (فرکلاف،1379: 122). لذا او قدرت پسامدرن را قدرتی سازنده و مثبت می­پندارد. به عقیده وی، ما در عرصه تقابل قدرت‌ها هستیم و اگر قدرتی نتواند گفتمان غالب را پدید آورده و با زور و سرکوب پادگفتمانِ غالب، قدرت خود را مستولی سازد، چنین اِعمال حاکمیتی مبتنی بر استبداد است و این رابطه، یک رابطه سلطه­گرایانه و با شکل کلاسیک حاکمیت است.

ازاین‌روست که مفهوم نوین حاکمیت در دستگاه فکری وی، قدرتی متکثر و گسترده است. حاکمیتی که به دلیل گفتمان برتر پدید می­آید به دلیل اعتباری که نزد افراد دارد بر اراده آن­ها و بر اساس پذیرش خودشان بار می­شود. در این عرصة تقابل قدرت­ها، هر فردی می­تواند قدرت خود را به مثابه حاکمیت و قدرت برتر جلوه سازد مشروط بر آنکه بتواند گفتمان خود را نسبت به رقیب، با دریافت صحیح­تری از حقیقت، معتبر و غالب کند. گفتمان برتر به‌خودی‌خود موجب می­شود مقاومت و فشار قدرت مقابل نسبت به آن کاهش یافته و قدرت وی غالب شود.[17] اگر بنا بر ایجاد چنین عرصه­ای در نظام حقوقی باشد، مشروط بر این است که جامعه پذیرای عرصه چندذهنی پدیده‌ها (برخورد اذهان و خرد افراد) بوده و بستر قانونی برای رشد و شکوفایی قدرت هر شخصی در جامعه فراهم شود؛ بدین معنا که تاروپود حاکمیت در نظام حقوقی را قدرت­های مبتنی بر گفتمان برتر تشکیل دهند و نه قدرتی مبتنی بر مجوز صرف قانونی که تنها به جهت مشروعیت خود، ‌می‌تواند بر اراده افراد تحمیل شود که این امر از سوی حکومت انجام می­شود چرا که حکومت با عرصه تفکر حاکمیت مشروط، خود را صاحب قدرت برتری می­داند که به‌طور زورمدارانه بر پایه قانون و به‌عنوان نماینده مردم بر افراد اِعمال حاکمیت می­کند. بنابراین، آنچه  فوکو از قدرت برتر، صحبت به میان می­آورد، لزوماً در ید استیلای حکومت نیست و چه‌بسا اشخاصی از درون جامعه با دریافت اعتبار ویژه، در عرصه قدرت­نمایی و حاکمیت شراکت کنند. همچنین نباید چنین قدرتی را به گروه خاصی نسبت داد بلکه قدرت بالاطلاق در همه جا و تحت استیلای همه افراد وجود دارد اما غالب‌کردن آن به مثابه حاکمیت، مستلزم ابتنا بر گفتمان برتر نسبت به قدرت­های رقیب است. با توجه به اینکه این گفتمان برتر، از رهگذر دانش و فناوری برتر منتج می­شود، فوکو حاکمیت پسامدرن را عرصه­ای می­داند که بستر را برای بروز و ظهور افکار و اذهان برتر فراهم می­کند و لذا آنچه از عقلانیت جامعه و به کارگیری خرد جامعه به‌جای خرد صرف دولت یاد می­شود، با شیوه حاکمیت متکثر، به کمال خود خواهد رسید. به ترتیبی که در قسمت­های آتی بیان خواهد شد، این عرصه با نظریة دولت فرامقررات­گذار (فراتنظیمی) در نظام حقوقی نوین کشور­های توسعه‌یافته تحقق یافت (پتفت،1394: 196).

 

3-3. حکومت­مندی

در تحلیل فوکو، قدرت به معنای نیرویی است که موجب جهت‌دهی به رفتار دیگران می‌شود. از این منظر، قدرت، ساختار کلی اعمالی است که بر روی اعمال ممکن دیگر، تأثیر می­گذارد. قدرت بر‌می­انگیزاند، تسهیل یا دشوار می­کند، محدودیت ایجاد کرده یا مطلقاً امر و نهی می­کند. بااین‌حال، قدرت همواره شیوه انجام عمل بر روی فاعل عمل است چرا که فاعل عمل، عمل می‌کند یا قادر به انجام عمل است (دریفوس،1378: 358). ازاین‌رو  فوکو حکومت را هدایت رفتار و تلاش برای تأثیرگذاری بر اعمال سوژه­های آزاد تعریف می­کند و برخلاف عقیده ماکیاول، به‌جای حکومت­کردن، به «حکومت‌مندی» اعتقاد دارد. در حکومت­مندکردن دولت، مجموعه­ای از رویه­ها، تمایلات، تأملات، نهادها و تاکتیک­ها به کار گرفته می­شود. قدرتی که آماج اصلی آن، جمعیت و شکل اصلی دانش آن، اقتصاد سیاسی و ابزار تکنیکی ذاتی آن، سامانه­های امنیت است (کسرایی،1390: 6). به عقیده وی، نظم­پذیری خاص جمعیت و پیروی آن از روندهای مشخص قابل پیش­بینی باعث شد تا عنصر محاسبه عقلانی، در «ملاحظات و دانش حکومت» ادغام شود. در واقع، نوعی گذار از نظام تحت سیطرة ساختار حاکمیت به سیطرة تکنیک­های حکومت را ترسیم نموده که نوعی «نظام همبستگی»[18] سه­گانه پدید می­آورد: حاکمیت، انضباط و اداره حکومتی (فوکو،1390: 269).

فوکو، حکومت­مندشدن دولت را یگانه فضای واقعی مبارزه و نبرد­های سیاسی می­پندارد که موجب بقای دولت می­شود. لذا حکومت­مندشدن، هم شرط محدودیت دولت و هم علت تداوم آن است (فوکو،1390: 262). وی چنین تحول فکری را موجب شکل­گیری «هنر جدید حکومت» یعنی «سامان­دهی سازوکار­های درونی و پیچیده» می­داند که کارکردشان، تضمین محدودیت اعمال دولت از یک‌سو، و تقویت لیبرالیسم از سوی دیگر است (Rose, 1992: 177). در این روند، «تکنیک­های خود»، جایگزین «تکنیک­های استیلا» می­شود؛ بدین معنا که عقلانیت لیبرالی جایگزین عقلانیت صرف حکومتی شده و جامعه را تبدیل به مکان آزمون­پذیری کردارهای حکومتی کرده که موجبات «اندک حکومت­کردن» را پدید می­آورد. لذا اِعمال حاکمیت در عرصه پسامدرن حکومت­ها، حکومت­مندی­ را می­طلبد که «هدایت رفتارها»[19] و تلاش برای تأثیرگذاری بر اعمال سوژه­های آزاد است. لذا مستلزم «تنظیم و انضباط» بخشیدن رفتارها از طریق کاربرد عقلانی ابزارهای مناسب «فناوری» جهت کنترل است (هیندس،1380: 122). به همین دلیل است که وی معتقد است ما در عصری زندگی می­کنیم که قدرت گفتمانی، کل عرصه اجتماعی را در برگرفته و جامعة زندان­گونه، که در آن اعضا مدام در معرض مراقبت، نظارت و تربیت هستند، شکل­ گرفته است (ضمیران،1378: 156). لذا گفتمان مسلط، با روایت و عقلانیت خود، وجوه ایدئولوژیک خود را نمایان ساخته و از پسِ پادگفتمان­ها، به نوعی چالش­های نظری خود برمی­آید و با نیل به قدرت غالب، به تنظیم رفتارها و اعمال افرادی که با آن رابطه اجتماعی دارند، دست می­زند (یتمن،1381: 251).

لذا اِعمال نوع نوین حاکمیت در اندیشه فوکو، حکومت­مندی با سازوکار انتظامی و پیمان قواعد رفتار است که صرفاً با اتکا بر دانش و از روزنه گفتمان میسر است. برای همین است که حقیقت را بیرون از قدرت نمی­داند و قدرت دولت را محصول اعمال فراوان افراد انسانی می‌پندارد که در بستر شبکه­ای از قدرت­ها، از طریق نهادها اِعمال شده و بر پایه رشته­های علمی مبتنی بر مدعیات معرفتی، استوار و هماهنگی یافته است (فیلیپ،1381: 176-158).

بنابراین، باتوجه به آنچه فوکو از برخورد خرد­ها و عرصه چندذهنی پدیده­ها صحبت به میان می‌آورد و قدرت برتر را منتج از گفتمان غالب می­داند، در عرصه پست­مدرن حاکمیت، با تعدد و تکثر قدرت­ها و نقش­آفرینی آن­ها در اداره امور جامعه مواجهیم و چنین فضایی مستلزم وجود هنجارهایی برای انتظام رفتارهای بازیگران صاحب قدرت است. این­گونه ایفای نقش افراد در جامعه، حول محور هنجارهای معین و پذیرفته‌شده، نوعی حکمرانی مبتنی بر قواعد است که موجب ایجاد انضباط و حکومت­مداری می­شود. چنین انضباطی برخلاف تفکر کلاسیک که صرفاً مبتنی بر قواعد حقوقی بود، در عرصه حکومت­مندی، متکی بر دو عنصر حق و هنجار است:

«...  در جوامع نوین، قدرت از طریق بازی ناهمگون حق عمومی حاکمیت و سازوبرگ چندگانه انضباط اِعمال می­شود؛ بدین معنا که از یک‌سو نظام مطوّل و آشکار حق و از سوی دیگر، انضباط‌های خاموش و پنهان موجود در نقاط زیرین و در سایه­ها عمل می­کنند که سازوبرگ عظیم قدرت را می­سازند. در واقع، انضباط‌ها دارای گفتمان خاص خود هستند...  آن‌ها فوق‌العاده ابداع‌گرند... اما گفتمان انضباط با گفتمان قانون متفاوت است. گفتمان انضباط درباره قاعده طبیعی یا به عبارتی درباره هنجار و نه قاعده حقوقی است... انضباط‌ها، قانون نمی‌سازند بلکه به‌هنجارسازی[20] مقرر می­کنند و به افق تئوریک اشاره دارند...» (فوکو،1389: 81-80). «...آنچه در جوامع نوین در حال ظهور است، فروکاسته­شدن دولت در دو شکل است رشد حکومت­مندی حزبی[21]، تحقق حکومت­مندی لیبرال...»(فوکو،1391: 264).

 

4. ظهور دولت­های فراتنظیمی و عرصه جهانی‌شدن: خوانش نوین مفهوم حاکمیت در دوره پسامدرن

 تحلیل اندیشه فوکو نشان داد که مفهوم حاکمیت در دوره پسامدرن، یعنی از زمان ظهور نئولیبرالیسم در اواخر قرن بیستم تا به امروز، نوعی حاکمیت متکثر است که مبتنی بر گفتمان و دانش است و اِعمال آن در سطوح مختلف، از سوی قدرت­های غالب صورت می­گیرد که رفتارها را در شبکه روابط اجتماعی تنظیم می‌کنند.

در نظام­های حقوقی کنونی، کشورهای توسعه‌یافته با اتکا بر اندیشه­های فوکو و اندیشمندان پست­مدرن، فضای رقابتی میان بازیگران متعدد قدرت در جامعه بخصوص در عرصه اقتصادی پدید آورده­اند؛ بدین صورت که به‌جای اتکای صرف بر خرد حکومت، با ایجاد فرصت شکوفایی افراد متعدد در جامعه، بر پایه دانش و فناوری برتر خود، به عقلانیت جامعه اهمیت داده و بر خرد آن تکیه کرده­اند. برای نمونه، امر خصوصی‌سازی و ایجاد رقابت میان بازیگران خصوصی در عرصه اقتصادی، ازجمله مهم‌ترین اقدامات نظام­های حقوقی پیشرفته است که به‌جای اقتصادی منفعل و دولتی، اقتصادی فعال و خصوصی ایجاد کرده­اند که در آن، هر فرد می­تواند فراخور گفتمان برتر خود در این حوزه، به‌عنوان قدرتی برتر در جامعه جلوه­گر شود. این‌گونه ایفای نقش افراد در نظام‌های حقوقی کنونی موجب شده است تا دولت­ها علاوه بر شناسایی قدرت­های متعدد در سطح جامعه، با بازگشایی مرزهای خود به روی جهان، امکان فعالیت و قدرت­نمایی آن­ها را در سطح فراملی نیز پدید آورده­اند که خود موجب بروز «عرصه جهانی­شدن» شده است. این نظام­های پیشرفتة حقوقی با تفکر دولت فراتنظیمی بنا نهاده شدند. دولت فراتنظیمی، اداره امور کشور با حداکثر امکان توسط بخش خصوصی و بر پایه خصوصی‌سازی و نظام تنظیمی پیشرفته برای هنجارمندی رفتار بازیگران این بخش است. حال در این قسمت تلاش شده است تا بارقه­های فکری فوکو در نمود واقعی مفهوم پسامدرن حاکمیت، یعنی عرصه دولت­های فراتنظیمی و تفکر جهانی‌شدن به تصویر کشیده شود.

 

4-1. حکومت­مندی دولت­های فراتنظیمی

از اوایل دهه 1990، نگرش نئولیبرال به اقتصاد و سیاست (Dubash, 2012: 261)، در عقلانیت حکومت و قوانین مصوب آن، نفوذ بسیار یافته و دولت‌ها به حذف بوروکراسی پرداخته و به‌سرعت، نوع پسامدرن حکومت، یعنی دولت فراتنظیمی را مستقر کردند (Jordana, 2011: 1343-1349). این دولت­ها اساساً در زمان حاکمیت مدرن با تفکر «کنترل مبتنی بر انگیزه»[22] رشد یافته (Breyer, 1982: 176) و در اواخر قرن بیستم، پس از دوره دولت­های تنظیمی نمودار شدند. دولت تنظیمی، گونه­ای از انواع دولت است که در آن توجه بیشتری به نقش و ارزش مقررات نسبت به دیگر ابزارهای سیاست‌گذاری می­شود و بیشتر، یک دولت مقرراتی است تا دولت هزینه­بر و مالیات­گیر. به‌نوعی، به‌کارگیری ابزارهای تنظیمی مرسوم‌‌تر شده و خصوصی‌سازی، ویژگی مرکزی است (Majoneh, 1997: 139-142). به عبارت دیگر، دولت تنظیمی به معنای تغییر سیاست ارائه خدمات عمومی مستقیم دولتی به غیرمستقیم است که در آن، قدرت­های سیاستگذار و تنظیم­کنندة رفتارهای اجتماعی که به نهادهای «فنی و تخصصی»[23] با استقلال نسبی و معین واگذار شده، از درجه اهمیت بسیار زیادی برخوردارند ( Macgovan, 1996: 560-567). امروزه دولت تنظیمی، فراتر از نوع مدرن آن پیش رفته است و حال به شکل پسامدرن نمایان شده است (Caporaso, 1996: 29).

دولت فراتنظیمی، دولت عقل است که به دنبال آزمودن فرضیات مختلف بوده و در رأس کنترل حیات اجتماعی و اقتصادی کشور قرار دارد. در عصر تفکر حکمرانی نوین، کنترل مقرراتی امری پراکنده تلقی شده که از طریق خود جامعه صورت می­پذیرد و در این مقوله به دولت حاکم، کمتر توجه می­شود (پتفت،1394: 200؛ Scott, 2003: 20). دولت‌های مدرن امروز، به تأثیر از مکاتب فکری نوین، همچون اندیشه­های فوکو، به سمت نوع متکثر حاکمیت سوق یافته­اند. در عصر دولت فراتنظیمی، گسترش تنظیم رفتاری در عرصه­های اجتماعی- اقتصادی در گستره داخلی و بین‌المللی،[24] مرز میان دولت­ها و افراد و گروه‌ها را درنوردیده (Moran, 2003: Chapter I) و اساساً حاکمیت متکثر و حکومت­مندی را پدید آورده است (Moran, 2002: 391). امروزه دخالت مستقیم دولت در کلیه امور اقتصادی و اجتماعی به­طور روزافزون، کاهش می­یابد. علت اصلی آن، اتکا بر عقلانیت افراد جامعه است؛ عقلانیتی که متکی بر دانش و گفتمان معتبر شبکه­های درون و بیرون جامعه است. ظهور شرکت‌های چندملیتی و بنگاه‌های غیردولتی به این مسئله قوام بخشید و خصوصی‌سازی نیز به‌شدت رشد یافت. درمجموع می‌توان خصلت تکثرگرا، کارکردهای کنترلی، ‌توجه به آزادی‌های فردی و رونق اقتصادی را عوامل اصلی روی‌کارآمدن دولت تنظیمی و فراتنظیمی دانست (Sunstein, 1990: 407-408). در تفکر نئولیبرال، وظیفه دولت، گشودن راه برای تحقق آزادی‌های کارآفرینانه و مهارت‌های فردی در چارچوبی نهادی است که می‌تواند رفاه و بهروزی انسان را افزایش دهد. از نظر نئولیبرالیسم، نقش دولت، ایجاد و حفظ چارچوب نهادی مناسب برای عملکرد این شیوه‌هاست. بنابراین نقش بخش خصوصی در نظریه دولت فراتنظیمی پررنگ می­شود و دولت عملاً مداخله غیرمستقیم داشته و با تضمین رقابت آزاد افراد و گروه‌ها در جامعه، خود نقش اساسی برای تنظیم و حفظ تعادل جامعه و بازار ایفا می­کند که در واقع، ناظر اصلی امور جامعه محسوب می­شود (Colin, 2004: 38-50) و بر پایه گفتمان غالب خود در سطح وسیع، چنین اقتداری یافته است.

دو خصیصه مبنایی مهم در مرکز تفکر عرصه دولت­های فراتنظیمی وجود دارد که عبارت‌اند از: «خودتولیدی»[25] و حکومت­مندی (حکومت­مداری). خودتولیدی، ویژگی ناظر بر چهار «نظام فرعی»[26] تنظیمی یعنی اقتصادی، قانونی، اجتماعی و سیاسی است (Luhmann, 1992: 145). در دولت­های فراتنظیمی، تنها هنجارهای قانونی نمی­تواند مبنای تنظیم جامعه قرار گیرد و ارزش‌ها و هنجارهای کلیه نظام­های فرعی می­تواند چنین امری را محقق کند. حتی تأکید بیشتر این دولت­ها بر ساختارهای هنجاری دیگر نظام‌های فرعی (اقتصادی، اجتماعی و سیاسی) است (Paterson, 1998: 454-455). این امر به سوی نظام تنظیمیِ رویه­ای گام برمی­دارد و موجب تکثر هنجاری می­شود. با توجه به نسبی‌گرایی این نظریه، هر نظامی برای تنظیم امور اقتصادی و اجتماعی خود باید با خواست­های نوین، قاعده­گذاری کند و هنجارهای الزام‌آور باید با عرف حاکم بر جامعه و محل مطابق باشد و تنظیم‌کنندگان جامعه ­باید فکر خود را با عرصه نوین اقتصادی و اجتماعی وفق دهند. چنین امری تنها با به‌کارگیری چهار نظام فرعی کنترلی امکان‌پذیر است و نه فقط با هنجارهای الزام‌آور حقوقی. همچنین دولت فراتنظیمی بر تعدد نهادهای تنظیمی تأکید ورزیده و دیگر، دولت مرکزی را تنها تنظیم‌کنندة امور اقتصادی و اجتماعی جامعه نمی­داند (Hunt, 1993: 272). به‌نوعی، خود-حاکمیتی، جایگزین حکمرانی دولت تنظیمی می­شود. به عبارت واضح‌تر، به‌جای اینکه تنظیم امور جامعه، تنها به دست دولت قرارگیرد، نهادهای «خودفرمان»[27] و غیرمتمرکز، چنین مسئولیتی را به عهده می‌گیرند و مطابق آنچه فوکو بیان می‌کرد، به‌جای وحدت حکمرانی، شکل حکمرانی متکثر یا حکومت‌مندی در تنظیم امور اقتصادی و اجتماعی جامعه به‌کارگرفته می­شود (Foucault, 1991: 91-92). اما این مسئله تنها جلوة حاکمیت داخلی در عرصه پست­مدرن را به تصویر می­کشد. امروزه با ظهور تفکر «جهانی‌شدن»، مفهوم حاکمیت خارجی نیز دچار تحول شده است.

 

4-2. حکومت جهانی

امروزه با درهم­تنیدگی فزایندة جامعه جهانی، حاکمیت ملی تحت‌الشعاع حاکمیت فراملی قرار گرفته است، به‌طوری که سیاست­های هر دولتی، تحت رعایت چارچوب‌­ها و رویه­های مرسوم در حوزه بین‌المللی قابل اتخاذ و اِعمال است. درحقیقت، حکومت­ها میزان مؤثری از اقتدار خود را به «حکومت جهانی» واگذار کرده­اند. چنین حکومتی با روی‌کارآمدن گفتمان «حقوق بشر» و «شهروند جهانی» پدیدار شده است. از اواخر قرن بیستم، قدرت­های غالب در عرصه جهانی بر پایه گفتمان­های غالب به‌صورت نهادهایی چون سازمان­های بین‌المللی، شرکت­های چندملیتی، نهادهای خودگردان مردمی و غیردولتی بروز و ظهور یافتند و با اِعمال حاکمیت بر دولت­ها، بر پایه اقتدار مبتنی بر اعتبار جهانی که دارند موجبات تنظیم رفتارهای حکومت­کنندگان را، چه درون مرز­های دولت-کشور و چه در حوزه بین‌المللی پدید آورده­اند. با طرح حاکمیت در سطح فراملی، مسئله مشروعیت حکومت­ها در سطح بین­الدولی نیز رشد یافت و لذا حاکمیت ملی را نیز تحت تأثیر حاکمیت جهانی قرار داد.

کثرت­گرایی در تفکر نوین جهانی، آموزه­ای است که با توسل به دموکراسی و نئولیبرالیسم، امکان حضور گروه­های متعدد را در عرصه جهانی فراهم می­‌کند. لذا عملاً مرزهای ملی را از میان برده است و درها را به روی طرح گفتمان­ها در حوزه جهانی گشوده است (Scholte, 2000: 15-16). لذا نوعی حکمرانی جهانی پدید آورده است که حامی شهروند جهانی در برابر هرگونه روابط سلطه‌آمیز قدرت است (Ku, 2013: 212; Lederer, 2005: 26-27). ازاین‌رو «حقوق بین­الملل»،[28] دیگر جای خود را به «حقوق جهان‌وطنی»[29] داده است که دو خصیصه بسیار مهم و متمایز دارد: اول اینکه حاکمیت جهانی، برخلاف دوره کلاسیک و مدرن حاکمیت، بر حاکمیت ملی برتری دارد. لذا گفتمان­ها، قدرت و هنجارهای آن غالب بوده و از درجه اعتبار بالاتری برخوردار است. دوم اینکه هر فردی، شهروند جهانی محسوب شده و حقوق و آزادی‌های بنیادین وی توسط حاکمیت جهانی تضمین می­شود (Glanville, 2011: 233-235). هنجارهای عرصه جهانی، نوعی «نظم جهانی»[30] به وجود آورده­اند (NICISS, 2010: 9-16) که علت پیدایش آن، عدالت در پرتو حقوق بشردوستانه بوده است (Burci, 2013: 516-517). لذا با حضور قدرت­ها در عرصه جهانی، مقابله با این قدرت­ها تنها از گذر گفتمان معتبر جهانی میسر خواهد بود و اِعمال هرگونه فشار و زور مبتنی بر سلطه بین­المللی در عرصه پسامدرن حاکمیت، عملاً غیرممکن شده است و هرگونه حاکمیت ستیزگرایانه و سلطه­طلبانه، موجب پدیدآمدن «واکنش جهانی»[31] شده و سرکوب می­شود (Montbrial, 2001: 240-249).

 در چنین جامعه جهانی، مشکل بتوان از حاکمیت صرف ملی و حکومت منسجم و یگانه سخن به میان آورد و عملاً انزواطلبی و خودمحوری قدرت­های سلطه­طلب و ستیزگر، غیرممکن شده است. نهایتاً اینکه، در چنین عصر پسامدرنی  نوعی حاکمیت متکثر بین­المللی وجود دارد که به‌شدت بر پایه گفتمان جهانی‌شدن استوار است.

 

نتیجه‌گیری­

 تأمل در اندیشه فوکو و مبانی نظری عصر پسامدرن حکومت­ها، یعنی دوره دولت­های فراتنظیمی و تفکر جهانی‌شدن، نشان می­دهد که  عصر کنونی شاهد تأثیر و تأثّر متقابل قدرت‌هاست که با الگوهای فکری مختلفی بر پایه دانش خود در عرصه رقابت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به دنبال ارائه گفتمان خود در قالب حقیقت بوده تا با غلبه بر چالش­های نظری خود و در واقع، پادگفتمان­ها، با کسب اعتبار، قدرت غالب را به دست آورند و نسبت به افرادی که با آن‌ها رابطه اجتماعی دارند، اِعمال حاکمیت کنند. این قدرت، جایی متمرکز نیست یا کم و زیاد نمی­شود، بلکه در همه جا و همه چیز وجود دارد و هرگاه گفتمان معتبری ارائه دهد، موجبات مقاومت کمتر در برابر قدرت خود را پدید آورده و به شکل قدرت مقتدر و برتر جلوه­گر می­شود. حاکمیت، چنین قدرت برتری است که در نمودهای عینی نمایان می­شود که وسیع­ترین سطح آن، حاکمیت جهانی است. این قدرت، مثبت و سازنده است، چرا که بر پایة دانش و اعتبار بنا شده است اما اگر بخواهد با زور و فشار، درحالی‌که گفتمان او اعتباری برای دیگران ندارد، گفتمان خود را غالب کند، قدرت منفی، سلطه­گر و ستیزه‌جوست که از نظر فوکو چنین امری در عصر کنونی با رشد لیبرالیسم و تفکر بشری، میسّر نبوده و با واکنش دیگران روبه‌رو شده تا سرکوب ­شود. بالاترین سطح این واکنش، واکنش جهانی نسبت به تضییع حقوق شهروند جهانی است.

در سطح وسیع، گفتمان غالب عصر حاضر، جهانی‌شدن، حقوق بشر، لیبرالیسم و اتکا بر خِرَد کلیه افراد جامعه است. لذا عرصه پسامدرن، تفکر تکثرگرا را جایگزین ایدئولوژی محوری و مرکزگرایی کرده است و بستر را برای بروز هر قدرتی به‌عنوان قدرت حاکم بر روابط اجتماعی خود و به‌طور کلی حکمرانی متکثر فراهم کرده است. این مسئله با ظهور دولت­های تنظیمی به اوج خود رسیده است. همان گونه که فوکو نیز اشاره کرده، حاکمیت در عرصه کنونی، قدرتی برتر است که اِعمال آن صرفاً برای هدایت رفتارها صورت می­گیرد پس بر فعل فاعل شناسا عمل می‌کند. اگر عرصه برای ظهور قدرت­ها باز باشد، طبیعتاً کلیه هنجارهای درون جامعه ارج نهاده شده و هرکس بر پایه دانش خود، قدرت غالب را به دست آورده و تعیین­کنندة هنجارها نسبت به روابط اجتماعی خود خواهد شد. لذا نوعی حاکمیت فاعل شناسا پدید می­آید و افراد را به سوژه و اُبژة دانش تبدیل می­کند. لذا نوعی حاکمیت متکثر، هم در عرصه ملی و هم در عرصه جهانی پدیدار شده است.



1. چراکه بُدَن، خودِ حاکمیت را منبع قانون می­پنداشت.

2. به تعبیر هابز، «انسان، گرگ انسان است». لذا انسان­ در وضع طبیعی در وضعیت بحران ناامنی زندگی می­کند که هر لحظه حیاتش در معرض خطر تجاوز دیگران است.

3. Government.

4. Raison d'État.

1. تا قبل از ظهور حکومت مشروطه، مشروعیت صرفاً به طریق کاریزماتیک و سنتی محقق می‌شد.

2. Frugal Government.

3. اقتصاد سیاسی به هرگونه روش حکمرانی که سعادت و رفاه ملت را تأمین کند، دلالت دارد و گونه­ای تفکر عمومی درباره سازمان­دهی، توزیع و محدودسازی قوا در جامعه است.

1. در تعریف گُفتمان، بیان شده است که به معنای مجموعه یا دستگاهی بینشی است که از راه واژگان و گفتارهای نهادینه‌شده، بر ذهنیت‌ها اثر می‌گذارد و گاه حتی بر آگاهی یک دوران تاریخی نیز سایه می‌اندازد. گفتمان با پرداختن تفصیلی و جزءبه‌جزء­ نسبت به یک موضوع با ‌به‌کاربردن زبان در گفتار و نوشتار، خبر از یک واقعیت می­دهد و هرقدر که به حقیقت نزدیک­تر باشد به مثابه گفتمانی برتر جلوه می­نماید.

2. فوکو از واژه پست‌مدرن استفاده نکرده، به این علت که عصر مدرن، مفهوم حاکمیت را از اواسط قرن هجده تا دوره معاصر خودش (دهه1980) می‌پنداشت. اما با توجه به اینکه مفهوم بالغ حاکمیت در اواخر قرن بیستم (پس از فوت وی) پدید آمد، در این مقاله از واژه پست‌مدرن استفاده شده است چرا که مفهوم نوینی که فوکو از قدرت ارائه داد (آنچه از آن به قدرت مدرن یاد می­کرد)، اگرچه ریشه آن را از قرن هجدهم می­داند، اما در اواخر قرن بیستم و با ظهور دولت­های تنظیمی نمودار شد. لذا مفهوم بدیع حاکمیت که در دستگاه فکری فوکو شکل گرفته، مفهوم پست­مدرن حاکمیت، و آنچه در تفکر میان قرن هجده تا اواخر قرن بیستم رواج داشته، مفهوم مدرن حاکمیت در نظر گرفته شده است.

1. Power.

2. Discourse and Knowledge.

3. Governmentality.

1. یعنی استیلای فرد یا گروهی بر گروه دیگر.

2. همچون گفتار، کردار، نگاه، اندیشه، علائم، حالات و غیره.

1. در واقع، وی با چنین ادعایی، برخلاف معرفت‌شناسی دکارت نظر داده است.

2. پادگفتمان­ها یا گفتمان‌های غیر، همواره در صدد به‌چالش‌کشیدن گفتمان غالب هستند تا گفتمان خود را غالب کنند.

1. چراکه دیگری به این پذیرش رسیده است که قدرت آن فرد نسبت به قدرت وی، به حقیقت نزدیک­تر بوده و موجه‌تر است و لذا قدرت وی را بدون اینکه آنچنان جبری در پی داشته باشد پذیراست.

1. System of Correlation.

2. Conduct of Conducts.

1. Normalization.

2. Party Governmentality.

1. Incentive-Based Control.

2. Technocratic.

1. بهترین مثال برای حوزه بین‌المللی، دولت فراتنظیمی اتحادیه اروپا نسبت به کشورهای عضوش است.

2. Autopoiesis.

3. Sub-System.

1. Self-Steering.

1. International Law.

2. Cosmopolitan Law.

3. Global Order.

4. World Reaction. 

منابع
الف) فارسی
کتاب
-           بارنز، اریک. (1384). میشلفوکو، ترجمه: بابک احمدی، چاپ سوم، تهران: نشر ماهی.
-           برد، جی.اف. (1382). فوکو: قدرتوسیاست، گفتمان، شماره 7.
-           بری، اسمارت. (1385). میشلفوکو، ترجمه: لیلا جوافشان و حسن چاوشیان، چاپ اول، تهران: نشر اختران.
-           بشیریه، حسین. (1378). سیریدرنظریه­هایجدیددرعلومانسانی، تهران: علوم نوین.
-           تاجیک، محمد رضا. (1379). مجموعهمقالاتگفتمانوتحلیلگفتمان، تهران: نشر فرهنگ گفتمان.
-           دریفوس، هیویرت استیوارت. (1378). میشلفوکو: فراسویساختارگراییوهرمنوتیک، ترجمه: حسین بشیریه، تهران: نشر نی.
-           ضمیران، محمد. (1378). میشلفوکو: دانشوقدرت، تهران: هرمس.
-           عالم، عبدالرحمن. (1380). بنیادهایعلمسیاست، تهران: نشر نی.
-           فرکلاف، نورمن. (1379). تحلیلانتقادیگفتمان، ترجمه: فاطمه پیران، تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه­ها.
-           فوکو، میشل. (1377). نظمگفتار:درس­گفتارهایکلژدوفرانسدومدسامبر1970، ترجمه: باقر پرهام، تهران: نشر آگاه.
-           _______. (1378). مراقبتوتنبیه:  تولدزندان، ترجمه: نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران: نشر نی.
-           _______.  (1384). ارادهبهدانستن، ترجمه: نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، چاپ سوم، تهران: نشر نی.
-            _______. (1389). بایدازجامعهدفاعکرد: درس­گفتارهایکلژدوفرانس  76-1975، تهران: نشر رخداد نو.
-           _______. (1390). تئاترفلسفه، ترجمه: نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران: نشر نی.
-           _______. (1391). تولدزیستسیاست: درس­ گفتارهایکلژدوفرانس79-1978، ترجمه: رضا نجف­زاده، تهران: نشر نی.
-           لوکس، استیون. (1370). قدرت: فرّانسانییاشرشیطانی، ترجمه: فرهنگ رجایی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
-           نش، کیت. (1382). جامعه‌شناسیسیاسیمعاصر، ترجمه: محمدتقی دلفروز، تهران: کویر.
-           وینسنت، اندرو. (1391). نظریه­هایدولت، ترجمه: حسین بشیریه، چاپ هشتم، تهران: نشر نی.
-           هیندس، باری. (1380). گفتارهایقدرت: ازهابزتافوکو، ترجمه: مصطفی یونسی، تهران: شیرازه.
-           یتمن، آنا. (1381). تجدیدنظرهایفرامدرنیدرسیاست، ترجمه: مریم وتر، تهران: کویر.
-           یونسی، مصطفی. (1373). پسامدرنیسم و سیاست، پایان­نامه کارشناسی ارشد علوم سیاسی، دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی.
 
مقاله
-           بزرگی، وحید. (1375). «پسانوگرایی: دریدا، فوکو و لیوتار»، مجلهاطلاعاتسیاسی- اقتصادی، شماره 111 و 112.
-           پتفت، آرین و مؤمنی‌راد، احمد.(1394). «سیر تحول نحوه مداخله دولت در اقتصاد از منظر حقوق عمومی، از دولت رفاه تا دولت فراتنظیمی»، فصلنامهپژوهشحقوقعمومی، دوره16، شماره 47.
-           دریفوس، هیویرت استیوارت. (1382). «وجود و قدرت هایدگر و فوکو»، ترجمه: حسینعلی شیدان شیر، نامهفرهنگ، شماره 49.
-           صالحی­زاده، عبدالهادی. (1390). «درآمدی بر تحلیل گفتمان فوکو: روش تحقیق کیفی»، مجلهمعرفتفرهنگی-اجتماعی، سال دوم، شماره 3.
-           علیا، مهدی. (1391). «دیرینه‌شناسی انسان مدرن در اندیشه میشل فوکو»، گفتمان، شماره  9.
-           فیلیپ، مارک. (1381). «میشل فوکو»، ترجمه: یعقوب موسوی، گفتمان، شماره  5.
-           قادرزاده، هیرش، نوری، هادی و نعیمی، عباس.(1391). بازشناسی «مفهوم قدرت در اندیشه فوکو»، غرب­شناسیبنیادی، پژوهشگاه علوم انسانی، سال سوم، شماره 2.
-           کسرایی، محمد سالار، مرادخانی، همایون و رضایی، محمد. (1390). «فوکو: حکومت‌مندی، سوژه سیاسی و کنش سیاسی»، دانشنامهعلوماجتماعیتربیتمدرس، جامعه‌شناسی تاریخ، دوره سوم، شماره 2.
-           کلانتری، عبدالحسین. (1385). «از سیاست مدرن تا سیاست پسامدرن»، علوماجتماعی، شماره  8.
-           منوچهری، عباس. (1375). «قدرت، مدرنیسم، پست­مدرنیسم»، فصلنامهسیاستاقتصادی، شماره  122-121.
-           منوچهری، عباس و رنجبر، ایرج. (1389). «نسبت فلسفه سیاسی و قدرت در اندیشه سیاسی لئو اشتراوش و میشل فوکو»،  فصلنامهسیاست، دانشکده حقوق دانشگاه تهران، شماره 2.
-           نوابخش، مهرداد و کریمی، فاروق. (1388). «واکاوی مفهوم قدرت در نظریات میشل فوکو»، فصلنامهمطالعاتسیاسی، سال اول، پیش شماره 3.
-           ویژه، محمد رضا. (1385). «مفهوم تازه حاکمیت در حقوق عمومی»، مجلهاطلاعاتسیاسی-اقتصادی، شماره 232 و 231.
 
ب) انگلیسی
Books:
-           Foucault, M., (1977), Discipline and Punish: The Birth of the Prison, Allen Lane.
 
-           Foucault, M.,(1980), History of Sexuality, Penguin Books, Translator: Robert Hurley, United States & United Kingdom :Vintage; Reissue edition
 
-           Foucault, M., (1983), Beyond Structuralism and Hermeneutics by Dreyfus, University of Chicago Press.
 
-           Foucault, M., (1991), Governmentality, University of Chicago Press.
 
-           Foucault, M., (2007), Security, Territory and Population: Lectures at the Collège de France 1977-78, New York: Palgrave Macmillan.
 
-           Foucault, M., (2008), The birth of bio politics: Lectures at the collège de france 1978-79, New York: Palgrave Macmillan.
 
-           Franklin, J. H., (1973), Jean Bodin and the Rise of Absolutism, Cambridge University Press.
 
-           Giesey, R. S., (1973), Medieval Jurisprudence in Bodin’s Concept of Sovereignty, Oxford University Press.
 
 
-           Hunt A. (1993), Exploration in Law and Society: Towards a Constitutive Theory of Law, Routledge.
 
-           Keohane Robert Owen (2002) Power and Governance in a Partially Globalized World, Psychology Press.
 
-           Lederer, M., (2005), Criticizing Global Governance, Palgrave Macmillan.
 
-           Lee Daniel (2016), Popular Sovereignty in Early Modern Constitutional Thought, Oxford University Press.
 
-           Lipset, S. M., (1971), Political Man, London: Heinemann.
 
-           Lousse, E. (1964), Absolutism: The Development of the Modern State, Oxford University Press.
 
-           Luhmann N., (1992), The Coding of Legal System, European Yearbook in the Sociology of Law.
 
-           Nelson Scott G., (2010), Sovereignty and the Limits of the Liberal Imagination, Routledge.
 
-           Montbrial, T. (2011), Action and Reaction in the World System: The Dynamics of Economic and Political Power, UBC press.
 
-           Moran M., (2003), The British Regulatory State: High Modernism and Hyper Innovation, Oxford University Press.
 
-           NICISS: National Intelligence Council- EU Institute for Security Studies, (2010) Global Governance 2025: at a Critical Juncture, The European Union Institute for Security Studies (EUISS) Publishing, EU
 
-           Schochet, G. J., (1975), Patriarchalism in Political Thought, Oxford: Basil Blackwell.
 
-           Scholte, J. A., (2000), Globalization: A Critical Introduction, Palgrave Macmillan.
 
-           Simmons, A. J., (1979), Moral Principles and Political Obligations, Princeton University Press.
 
-           Skinner, Q., (1978), The Foundation of Modern Political Thought, Cambridge University Press.
 
-           Urbinati Nadia (2008), Representative Democracy: Principles and Genealogy, University of Chicago Press.
 
-           Wootton, D., (1986), Divine Right and Democracy, Middx: Penguin Books.
 
Articles:
-           Breyer G. (1982), “Regulation and Its Reform”, Harvard University Press, Vol. 47, No. 2.
 
-           Burci, G. L. (2013), “Human Right Implications of Governance Responses to Public Health Emergencies”, in Human Rights in a Changing World by Michael Grodin, Routledge.
 
-           Caporaso J., (1996), “The European Union and Form of State: Westphalia Regulatory or Post-Modern?”, Journal of Common Market Study, Volume 34, Issue 1.
 
-           Colin H., (2004), “Re-Stating Politics Re-Politicizing the State: Neoliberalism Economic Imperatives and the Rise of the Competition State”, Special Issue of the Political Quarterly, Vol.75.
 
-           Dubash N. (2012), “Understanding the Rise of the Regulatory States of the South”, Regulation and Governance Journal, Volume 6, Issue 3, pp.261–281
-           Foucault, M. (1989), ”The End of the Monarchy of Sex” Interviewed by Bernard-Henry Levy (1977) Foucault Live: Interviews 1966-84. Ed. Trans. John Johnson, New York: Semi-Otexte (e).
 
-           Glanville, L. (2011), “The Antecedents of Sovereignty as Responsibility”, European Journal of International Relations, Vol. 17, No. 2.
 
-           Jordana J. (2011), “The Global Diffusion of Regulatory Agencies Channels of Transfer and Stages of Diffusion”, Comparative Political Studies Journal, vol. 44, no. 10.
-           Ku, J., John Yoo (2013), “Globalization and Sovereignty”, Berkeley Journal of International Law, Vol. 31, No. 1.
 
-           Macgowan F. (1996), “Towards a European Regulatory State”, Journal of European Public Policy, Vol. 3, No. 4.
 
-           Majoneh G., (1997), “From the Positive to Regulatory State”, Journal of Public Policy, Vol. 17.
-           Paterson J., (1998), “Changing Maps: Empirical Legal Autopoiesis”, Social and Legal Studies, Vol. 7, No. 4.
 
-           Rose N., P. Miller (1992), “Political Power Beyond the State: Problematics of Government”, British Journal of Sociology, Vol. 2. No. 43.
 
-           Scott C. (2003), “Regulation in the Age of Governance: The Rise of the Post-Regulatory State”, National Europe Center Paper, No. 100.
 
-           Sanstein C.R. (1990), “Paradox of Regulatory State”, University of Chicago Law Review, Vol. 57.